میگم:... میگی:...!!!(3)
بعد از دو سه ساعت تماشای شبکه پویا با هزار تا چک و چونه
می زنیم یه شبکه دیگه.
هنوز یه دقیقه نشده میای جلوی تلوزیون می ایستی و خیلی
جدی می گی :
دیده (دیگه ) بسه ! ادد (انقده ) تلوزیون نبینید !
تشماتون ( چشماتون ) اوخ می شه !!!!!!!!!!!!!!
و خیلی راحت تلوزیون را خاموش می کنی !
بابائی داره تو کمد دیواری چند تا طبقه درست می کنه مدادت را
بر می داره که علامت بزنه. فوری می فهمی و با جیغ و گریه و زاری
مداد را از بابا می گیری.!
بعد هم فاتحانه دست چپت را می زنی به کمرت ( مثل تمام
وقت هاییکه می خوای پز بدی ) و به من می گی :
مامان ! ببین شجاع بودم . مدادم را از بابا درفتم.!!!!!!!!!!!!!!
شب قصه وقتی که نی نی بودی و گاگالی می رفتی را برات
می گم. از این کلمه گاگالی خیلی خوشت میاد.
از فردا هی تو خونه چهار دست وپا راه می ری و به من می گی :
مامان . من ته ( چه ) دوری ( جوری ) می رم؟؟؟!!!!!!!
بابائی دراز کشیده میری خوب تو صورتش کنکاش می کنی
و می گی : بابا ته (چه) ابروهای بزدی ( بزرگی ) داری ؟!!
بابا می گه : خوب تو هم وقتی بزرگ بشی ابروهات کلفت می شه.
می گی :
نه! وتی( وقتی )من بزد بشم ابروهام مث مامانا می شه!!!!!!!