حدیث عشق منحدیث عشق من، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

حدیث عشق

چشم بابایی روشن..

1393/7/28 10:02
نویسنده : مامان ناز
627 بازدید
اشتراک گذاری

 

   یه هفته ایه تو حیاط بنایی داریم . گلاب به روتون داریم سرویس بهداشتی می سازیم.

  بابایی از بس می ره تو حیاط و میاد , اشتباهی دمپایی رو فرشی اش را برده بود بیرون , تو خاک و خلا . ولی بعداٌ , کاملا سرسرکی شسته بود و گذاشته بود تو خونه .

 حالا  دختر وسواسی ما کف این دمپایی را با چه دقتی نگاه کرده و اثرات خاک باقی مونده تو چاله چوله هاش را دیده و با عصبانیت به من می گه :

با چه آقایی ازدواج کردی ؟؟!! دمپایی خاکی اش را میاره توی خونه.!!!!!!!!!!

یه ژست ناراحتی و پشیمونی به خودم می گیرم و غصه دارانه می گم :

پس حالا می گی چی کار کنم  ؟؟؟!

می فرماین : ازش برو .

من : کجا برم ؟!!! émoticones tronche 5

- برو یه خونه دیگه ای (و با خوشحالی ) منم دنبالت میام.

- اِ...بعدش چی کار کنیم ؟

 با یک ذوق خاصی می فرمایند (اصل مطلب) :

بعدش بریم با ..(بووووووووق ) ازدواج کنیم.

                                 

                               

                            

 

پ ن : خیالتون راحت باشه . این بووووق محترم پنج سال بیشتر ندارن .به دلایل امنیتی فامیلی ذکر نام نشدن.

پ ن 2 : یه وقت خدایی نکرده فکر نکنید من از این مکالمه ذوق زده شدم و حسابی ته دلم خنک شده ( چیزی که بعدا بابایی به من گفت) اتفاقا بعدش کلی در مورد اینکه چقدر بابامون خوبه و حواسش نبوده و اگه بریم دلمون براش تنگ می شه و چه و چه ... سخنرانی کردم.

پ ن 3 : خدا را شکر دخملم هنوز با کلمه طلاق آشنا نشده.

 

 

        

 

 

پسندها (3)

نظرات (7)

آرنیکا
28 مهر 93 10:09
سلام خدمت بابایی و مامانی عزیز من یه وبلاگی با عنوان طاحی و روتوش عکس درست کردم که با مبلغ پایینی اینکار رو انجام میدم خوشحال میشم بهم سر بزنید و نمونه کار ها رو ببینید با تشکر آرنیکا
دایی حسن
28 مهر 93 14:50
با سلام خدمت خواهر عزیزم کلی خندیدم، خیلی باحال بود، پس معلوم میشه حدیث خانم از همین الان شوهرشم انتخاب کرده، چه دوره زمونه ای شده ها، من هم بچه بودم بعضی ها منو مجبورم میکردن که من قبول کنم با یه نفر ازدواج کنم، البته اگه بعضی ها یادشون بیاد، یه بار هم که من سرباز زدم، منو کردن تو حموم، ولی من تحمل کردم و نپذیرفتم. شاد و سالم باشید در پناه حق
مامان ناز
پاسخ
بَـــــــــــــــــــــله حلال زاده به دایی اش می ره . اگه بعضی ها هم یادشون بیاد وقتی کلاس اول دوم ابتدایی بودن تو کوچه یه دختر را دیده بودن و عاشقش شده بودن و می خواستن با اون ازدواج کنن . اما هر کاریشون می کردیم طرف را لو نمی دادن . ما هم به رسم خواهرشوهری مجبور شدیم به جای اون دختری که اصلا نمی شناختیم , کیس مورد نطر خودمون را به زور بهشون قالب کنیم.
مامانی(برای دخترم زهرا)
28 مهر 93 16:54
خب ی نتیجه گیری اینکه حدیث کوچولو به شدت مامانیه خوش بحالت زهرا شدیدا باباییه و هوادار اوشون
مامان ناز
پاسخ
شدیدا هم مامانیه.همیشه می ترسیدم دخترم هووم بشه ولی انگار حالا هووی باباش شده.
مامان کیمیا
28 مهر 93 17:09
حدیث جون آخه چقد شیطون بلایی،قربون حرفای شیرینت برم آفرین به این همه دقت ولی عجب حرفی زده ها ازش برو کیس مورد نظروهم چه زود انتخاب کرده کلا سرعت تصمیم گیریش بالاست بچه مون
مامان ناز
پاسخ
مرسی خاله. اتفاقا کیس مناسبی هم هست و تو بچه های فامیل فعلا امتیازش از همه بالاتره .
مامان نازنین زهرا
28 مهر 93 18:52
ماشاالله ...به این ذهن خلاق یعنی بچه بودیم 100000000000000000سال فکر میکردیم میتونستیم همچین استدلالی کنیم؟... دهه شصتی ها با شمام.....دستا بالا
مامان ناز
پاسخ
واقعاٌ...... سی سال از خدا عمر گرفتم حالا تو مکالمه با یه بچه سه سال و نیمه موندم
مامانی رادین
1 آبان 93 23:46
ای جون دلمممممممم این بچه چقدر شیرین زبون هزار هزار ماشالا چه خوبه که انقدر مامانی رو دوست داره
مامان ناز
پاسخ
فدای تو عزیزم
مامان فاطمه سادات
2 آبان 93 10:10
ماشالله چه دختر شیرینی خیلی خوب جوابش رو دادی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حدیث عشق می باشد