میگم:... میگی:...!!!
میگم: دستکشی را که عمه جون برات بافته بپوش ببینم تو دستت چه
شکلیه .حوصله نداری بپوشیش .
میگی: مده (مگه) تو خونه دستش (دستکش)می پوشن؟؟!!
می پرسی : خدا تیه (کیه) ؟
می گم : خدا خیلی مهربونه . به همه کمک می کنه.
می ری بالای پله ها می گی مامان بیا بالا کارت دارم .
می گم :پام درد می کنه نمی تونم انقدر از پله ها بالا پایین شم .
می گی: من خدام.تمتت (کمکت ) می تنم بیای بالا!!!!!!!
من و بابا قهریم مثل اینکه بو بردی.
بر عکس همیشه که موقع لالا می رفتی می چسبیدی به بابات
و من را می فرستادی اون ور تشکیه جا بین خودتون برام باز
می کنی و می گی :مامان بیا ایندا ( اینجا ) بخواب.
می گم :برو پیش بابا من اینوری می خوابم !
می گی : اده (اگه ) تو مامان منی باید پیش بابای من بخوابی!!!!!!!!!!!!
دانیال ( پسر عمه که 9 سالشه ) می خواد بره نون بگیره .
می دویی آماده بشی.
می گم : خانوم خانوما کجا ؟!!!!!!
می گی : من باید برم مواظب دانیال باشم ته ( که ) یه وقت ماشین بهش نزنه!!!!!!!!!