مامان درسخون !
دخملک نازم
از وقتی تو به دنیای مامان و بابا پا گذاشتی , مامانی فداکارانه درس و مشق را بوسید
و گذاشت کنار.
اما درست با رسیدن سومین بهار زندگیت , خیلی اتفاقی یه تدریس چهار ساعته هفتگی
را قبول کرده که به خاطرش مجبوره همه کتابهاش را دوره کنه . آخه تو این سه سال
خیلی چیزها فراموشش شده که باید یادآوری بشه.
حالا تو باید دختر خوبی باشی , خوابت را بیشتر کنی , بابایی تر بشی! , بری تو اتاقت در
را ببندی و هر چی که خواستی همونجا آتیش بسوزونی ( البته تا وقتی این کتاب را تموم
کنم) انقده موقع درس خوندن مامان بهش نچسبی , یه ذره زبون به دهن بگیری و ساکت
تر باشی , چند روز از خیر این همبازی همیشگی ات بگذری و بذاری چار خط درس بخونه
آبروش سر کلاسا نره.
اگه وبلاگتم دیر به دیر آپ شد دندون رو جیگر بذار تا یه ذره این مامان درس خون رو ریل
بیفته , قول می ده از خجالتت در بیاد .
اینا خیلی برای مامان مهمه یه کم درک کن عزیز دلکم!!!!
پ ن: حدیث این روزا هر جا می ره می گه: مامانم می خواد بره درس بخونه پولدار بشه
برام پفت بخره !!!!!!!!!!!