شبا که ما می خوابیم ...
44 مرحله خواباندن حدیث :
ساعت یازده شب
1 بابا و حدیث می رن که بخوابن.( من هنوز مشغول کارهای آشپزخونه یا مرتب کردن
اتاقها هستم. )
2 بابا برای حدیث قصه می گه.
3 به درخواست حدیث بابا یه قصه دیگه می گه.
4 بابا در حال گفتن سومین قصه خوابش برده.
5 چراغ ها را خاموش می کنم و به اتاق خواب می رم.
ساعت یازده و نیم شب
6 حدیث با شنیدن صدای پای من به طرز ماهرانه ای خودش را به خواب می زنه.
7 از حدیث خواهش می کنم دستشویی بره و مسواک بزنه.
8 بهش دستور می دم دستشویی بره و مسواک بزنه.( چشماش بسته است ولی
نمی تونه جلوی خنده هاش را بگیره )
9 خودم مسواک می زنم.( هنوز از جاش تکون نخورده )
10 براش از خوبی مسواک زدن می گم و اینکه یه بچه ای بوده که مسواک نمی زده و...
( این مرحله 10- 5 دقیقه طول می کشه )
11 حدیث راضی شده مسواک بزنه ولی دهنش را به سختی باز می کنه.
12 می خواد خودش مسواک بزنه.
13 ازم آینه می خواد.( یه آینه کوچولو که همقدش آویزون کنم تا خودش را ببینه و
مسواک بزنه )
14 حدیث جلوی آینه اش وایساده , دهنش را باز کرده ولی داره آینه را مسواک می زنه.
15 به زور مسواک را ازش می گیرم و نیم دقیقه براش مسواک می زنم.
( همین هم غنیمتیه )
16 به خواست من شلوارش را در میاره که بره دستشویی.
17 کارش تموم می شه.( موندم با این حجم عظیم چه جوری می خواسته بخوابه )
18 بعد از دستشویی بدون پوشیدن شلوار میدوه و میره زیر پتو.
19 ازش خواهش می کنم شلوارش را بپوشه .
20 بهش اصرار می کنم شلوار بپوشه.
21 براش توضیح می دم که اگه شلوارش را نپوشه نصف شب پشه اونو می زنه و
مورچه ها پاهاش را می خورن و ...( با بی خیالی داره زیر پتو به من می خنده و
کیف می کنه )
22 به زور شلوارش را پاش می کنم.
23 چراغ ها خاموش , می خوابیم.
ساعت دوازده و ربع
24 به خواست حدیث براش قصه می گم.
25 حدیث آب می خواد براش میارم.
26 دوباره یه قصه دیگه می خواد, می گم.
27 پشتم را بهش می کنم تا شاید دیگه بخوابه. ( هنوزم خانم ازم قصه می خواستن)
28 با خواهش زیاد ازم می خواد کمرش را بخارونم.
29 کمر , دست و پاها پنج دقیقه ماساژور می شن.
ساعت یک
30 دست هام بی حال شده , دارم از هوش می رم , ازم لالایی می خواد.
31 ول کن نیست . با صدای شل و ولی لالایی می خونم.
32 بین لالایی از هوش می رم
33 از خواب می پرم . حدیث محکم بغلم کرده و داره صورتم را می بوسه.
34 التماسش می کنم بخوابه و دست از سرم برداره .
35 از هوش می رم.
36 دوباره بیدارم می کنه. گرسنشه ! خواهشش می کنم که بخوابه.
37 ازش می خوام خودش بره از تو یخچال سیب برداره.( عاشق سیبه )
38 دوباره چراغا روشن می شه. حدیث سیب آورده.
39 با خوردن چند گاز از سیب , می گیره می خوابه.
40 پامی شم چراغا رو خاموش می کنم. ( قدش فقط به روشن کردنشون می رسه! )
41 می خوابیم . ( حدیث داره با خودش حرف می زنه و شعر های از من درآوری
می خونه )
42 از خواب می پرم . نمی دونم چقدر خوابیدم . حدیث کنارم نیست. می ترسم.
با چشمای خواب آلوده ام دور تا دور اتاق را دنبالش می گردم.
حدیث یه گوشه روی فرش , بدون بالشت و پتو خوابیده.
43 برش می گردونم سر جاش .
44 حالا دیگه راحت می خوابم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی