حدیث عشق منحدیث عشق من، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

حدیث عشق

این روزها...

1393/5/6 2:22
نویسنده : مامان ناز
669 بازدید
اشتراک گذاری

 

  با خنده دست هایش را بالا می برد و می گوید : بابا موشک که آدم نمی کشه...

  اسم موشک را این روزها زیاد از تلوزیون شنیده . در ذهن معصومش گمان می کند موشک , فقط همان کاغذ بازی های بابا است که بی سروصدا اوج می گیرد و بر زمین می افتد و تنها هنرش شاد کردن و خنداندن است!

  لحظه ای مردد می مانم . نگاهش به تلوزیون است . موشک های در حال شلیک را نشانش می دهم و می گویم : نه مامان .. منظورش ایناست . خنده بر لبانش می خشکد . به صفحه تلوزیون خیره می شود .

  صحنه های انفجار و کشتار همسالانش . گریه مادران و کودکانی که روی تخت بیمارستان تقلا می کنند و خون و خون ..

 این روزها  کمی ترسو شده . تا صدایی از در و دیوار می شنود می پرسد : مامان صدای چی بود؟

 

 

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

تنها موزیک
6 مرداد 93 3:18
با سلام خدمت شما وبلاگ نويس محترم انصافا وبلاگ زيبايي دارين.اين رو جدي ميگم... اميدوارم موفق باشي.
مامان کیمیا
7 مرداد 93 1:07
خدا همه بچه ها رو حفظ کنه.والبته پدر و مادر ها رو هم برای بچه ها واقعا این فجایع خیلی وحشتناکه.خداکنه زودتر این جنگ وخون ریزی ها تموم بشه. حدیث نازم بهتره به همون بازی ها فکر کنی واصلا این چیزهارو به ذهنت راه ندی.
مامان ناز
پاسخ
آمیــــــــــــن ممنون خاله جون
مامانی(برای دخترم زهرا)
7 مرداد 93 23:48
سلام عزیزم یعنی واقعا بچه ی به این کوچیکی باید اینا رو بدونه...حدیث کوچولو ودنیای رنگی قشنگش...بی رحم نیستم ولی گمونم برای بچه هامون خیلی زوده موق
مامانی(برای دخترم زهرا)
7 مرداد 93 23:50
نوشتت منو تحت تاثیر قرار داد به یاد مادرای اونجا و دغدغه هاشون موقع زلزله که خیلی وحشتناک بود همش فکر می کردم بله این یکی همونه که منو زیر آوار میکنه بعد میگفتم خدا خودم هیچی بچم چی میشه کی می بردش اونجا با خلقیاتش آشنا نیستن اذیت میشه دنبالم می گرده باورت میشه عین دیونه ها با این فکرا گریه می کردم... اونجا که رو خون دارن زندگی میکنن
مامان ناز
پاسخ
آره عزیزم دیدن این صحنه ها برای ماهایی که بچه های کوچک داریم خیلی دردآوره . یادمه تا وقتی بچه نداشتم تا این حد تحت تاثیر این صحنه ها قرار نمی گرفتم ولی حالا همش احساس می کنم اگه ( خدایی نکرده زبونم لال )این بلاها سر من هم بیاد چه حالی بهم دست میده
دایی حسن
8 مرداد 93 8:46
سلام و درود خدا به خاطر همین بچه ها هم که شده ظهور امام زمان (عج) رو نزدیک کنه انشاالله، و همه رو از شر این ظالم ها نجات بده.
مامان ناز
پاسخ
الـــــــــهــــــــــی آمــــــــــیـــــــــــن
مامان سوده
10 مرداد 93 11:15
دوست عزیز من هیچ وقت نگذار دختر گلت این صحنه ها رو ببینه هیچ وقت نگذار مفهوم درست استفاده از موشک رو بفهمه . بله درسته شاید بگید بالاخره که چی میفهمه !!! اون زمانی که میفهمه ذهنش قابلیت تحلیل داره درک میکنه بعضی از انسان ها میتونن کار اشتباه کنن تا جایی که جان کسی رو بگیرن . اون زمان باید بفهمه . بفهمه تا بهتر زندگی کنه . اما الان نه . هر وقت تلویزیون این صحنه ها رو نشون میده هرجا هستی کارت رو ول کن و بیا سراغش تا این چیزا رو نبینه . باور کن ترسش از همینه
مامان ناز
پاسخ
سوده جون باور کن تو این یه ماه همه سعیم این بوده که نذارم حدیث متوجه این خبرها بشه ولی با این حجم اخبار و حواث آخرش از دست آدم در می ره . حدیث خیلی به تلوزیون دقت می کنه و تنها راه پرت کردن حواسش خاموش کردن تلوزیون یا رفتن به یه کانال دیگه است . من شخصا علاقه ای به دیدن اخبار ندارم اما دورو بری ها و پدرش , چرا.
مامان اعظم
11 مرداد 93 22:17
من ه از شما ممنونم
مامان نازنین زهرا
1 مهر 93 19:59
واااااااااااقعا متن تاثیر گذاری بود با اجازه لینک شدین
مامان ناز
پاسخ
مرسییییی از امروز به جمع دوستای ما خوش اومدین
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حدیث عشق می باشد